درباره ما متفکر نما های چیره دست !
متفکر نما های چیره دست
من امروز از زندگی و برای زندگی مینویسم؛ برای همهی انسانها و تغییرات پیش آمده در جهانِ انسانی.
تغییراتی جدید که ما تا به امروز به این شکل تجربه نکرده بودیم. تفاوت عمدهی بین طاعون در دوران گذشته و اپیدمی امروزی، وجود مستمر تکنولوژی در زندگی ما هست.
تکنولوژی به حدی در زندگی ما رخنه کرده که حتی در نگارش این متن بیتاثیر نبوده و من، برای یک ربات هوشمند صحبت میکنم و او حرفهایم را به نوشته تبدیل میکند.
فیالحال بحث خود را اینگونه شروع میکنم: هر آنچه ما تا به امروز ذخیره کردهایم، نوشتهایم، بیان کردهایم، شنیدهایم، ساختهایم، تخریب کردهایم و همه و همهی آنها اگر دارای کارایی بودند، شکل خواستههای ما بدینسان نبود و دغدغههای ما متفاوت از شمایل فعلی بود.
باید کرونا را به عنوان یک هدیه و یک تلنگر کاملاً جدی بنگریم.
اگر تصور کنیم که این پدیده یک اتفاق کوچک بوده و جهان مجدداً و بدون تغییر میتواند به همان روال عادی خود بازگردد و میان هر آنچه که تا به حال از سر گذرانده ایم صرفاً وقفهای افتاده و دوباره پس از پایان این پدیده به جریان خود ادامه خواهد داد، همین جا نظر مخالف خودم را اعلام میکنم.
ما یا دگرگونی همهچیز را قبول می کنیم یا سر جنگ و مخالفت برداشته و سنگ روی سنگ میگذاریم؟
رودخانهای که امروز من پا به درون آن میگذارم، همان رودخانه دیروز نیست؛ چه بسا که من هم همان انسان دیروز نیستم و لحظهی پیش دیگر گذشته و باید قبول کرد که جهان با تمامی زیباییِ خود، هر لحظه تسلیم دربرابر تغییر است.
پس ما چگونه میتوانیم در برابر تغییری به این بزرگی حفاظهای ذهنمان را بسته نگه داریم؟ من به عنوان یک انسان، از شما به عنوان یک انسان – که این متن را می خواند – سوالی دارم:
آسیب این پافشاری را در خود و طبیعت نظارهگر نبودهایم؟
عدهای همیشه بودهاند که فقط ساز مخالف میزنند.
یعنی ناراضی از هر آنچه که بیان میشود و هر آنچه که اتفاق میافتد، تنها این جملات ورد زبانشان است:
“حال من خوش نیست. من لذت نمیبرم. هیچ چیز قرار نیست اتفاق بیفتد. تمام صحبتهای شما ، بازیها و مسخرهبازی ساختهی ذهن خودتان است”
سوال من این است که اگر ما اینقدر نگاه مایوسانهای داریم و نام این ناامیدی را واقعگرایی میگذاریم، پس چگونه هنوز زنده هستیم و میتوانیم نفس بکشیم؟ مخالف تمام این نظرهای مایوسانه هستم زیرا مطمئنم هر روز که ما خورشید را میبینیم، امیدی تازه در قلب ما جوانه میزند و هر روز این فرکانس بالا در جهان را احساس میکنیم که میتواند اتفاقهای خوبی هم بیافتد.
اما سوال دیگر این است که چگونه میتوانیم این فرکانس را نادیده بگیریم و چرا؟ قطعاً من هم همانند دیگری انسانی هستم با گوشت، پوست و استخوان و از کودکیام خاطراتی دارم و همانند دیگران دارای تجربیاتی انسانی هستم. سرانجام این حرفها به جدایی روز به روز بیشتر من از تو رسیده است.
لحظه ای درنگ
لحظهای درنگ و برگشت به همان نقطهی جدایی برای فهمیدن این مساله که چه بر سر ما آمده است، درد را دوا میکند.
قرار است من بارها و بارها این جمله را تکرار کنم که جهان در حال دگرگونی است و «من» هم نیاز به دگرگونی و «ما» شدن دارد. کرونا آمد و ما متوجه شدیم که دیگر “منم منم کردنها” جواب نمیدهد و زمانی میتوانیم کاری را بهتر به انجام برسانیم که ما باشیم.
ما در انقلاب تکنولوژی به سر می بریم. حال این سوال پیش میآید که چقدر از ما انسانها با شرایط سازگار بودهایم، یعنی توانستهایم از آنچه که تولید کردهایم، استفاده کنیم و جدا از مصرفکننده بودن و صرفاً استفادهکردن، چقدر تولیدکننده بودیم و توانستهایم چیزی به جهان بیافزاییم؟
چه چیزهایی خوراک گوش و دهان و ذهن ما بوده و چه چیزهایی خروجیِ این ورودیها؟ من روزی در خانهای کاملاً نوساخت با تجهیزات امروزی از پنجرهی آشپزخانه به بیرون نگاه میکردم و مردی را دیدم که مشغول چوپانی گله خود بود و در یک دستش چوب و در دست دیگرش موبایل جای گرفته بود.
این تصویر انسانی است از انقلاب کشاورزی با ابزارهای انقلاب تکنولوژی.
چه مشکلی پیش می آید اگر من از این موبایل که ثانیههای بسیار و انرژیهای بسیاری برای ساختش صرف شده به شکلی باکیفیت و آنطور که خود آرام هستم و لذت میبرم استفاده کنم؟
کسی میگوید اینها قرار است زندگی ما را نابود کند. زندگی ما را هیچکس به جز خودمان – که در حال فرار از درونیات خودمان است – نمیتواند به نابودی بکشاند.
*برای تئاتر*
نسل جوان ما به این سوالها فکر میکنند: “آینده تئاتر چه میشود؟ چه کسی پاسخگوی ضربات اقتصادی وارد شده میباشد؟ ما باید چه کنیم؟” بهتر نیست قبل از هر چیز به این سوال پاسخ دهیم: “در این دگرگونی عظیم آیا شکل نگرانیهای ما نباید دگرگون شود؟”
آیا سوالهایی که ما تا به امروز داشتهایم نباید دگرگون شوند؟ اگر قرار بود که سوالات و جوابهای گذشتگان در دنیای امروزی پاسخگو باشد که امروزه احوالات جهانیان بدینسان نبود.
کرونا امر میکند که دستکش بپوش و ماسک بزن. صحبت کردن تو را به کجا رساند؟ کرونا آمد که ما این مساله را متوجه شویم؛ اما تنها خرید الکل و دستمال کاغذی را جدی در نظر گرفتیم و حتی ثانیهای به جهان درون خود سفر نکردیم و از خودمان نپرسیدیم که چرا؟ چرا انسانهای متعددی مردند؟ اگر مدام همان سوالهایی را بپرسیم که پیش از این هم پرسیدهایم، پس کاملاً طبیعیست که در آینده مجدداً به همان جوابهای گذشته برسیم.
این رویه ما را با تصویر جدیدی روبهرو نخواهد کرد. پیشنهاد میکنم که به درون خودمان سفر کنیم و با حضور در جریان، ناظر خود باشیم.
ما دیگر قابلیت تفکیک صحیح و غلط را نداریم.
تمام نظامهای اجتماعی و فکری متفاوتی هم که تا به امروز بنا شده است، کاری را پیش نبردهاند؛ زیرا میخواستند دیگری را تغییر دهند.
متعدد بودند کسانی که به ما تلنگر زدند که “جهان به تمامی ، درونِ خود است “ و باز هم این را فقط در شعرها و کتابها با ادبیات متفاوت گفتیم و خواندیم.
حال این سوال را بهطور جدی از خود بپرسیم که جایگاه عشق در ارتباطات ما چقدر است ؟ ما که خواستار ملایمت هستیم چقدر از خود انعطاف نشان دادهایم؟ هماکنون باید دست از این روش مرسوم بکشیم وگرنه مشخص است با اینگونه پیشرویها فقط جنگ بیشتری راه میاندازیم.
هر کسی در هر مکان و زمان و احساس و سطح دانشی که در زندگیاش قرار دارد بهترین خودش است.
او به زیباترین شکل که میتواند خودش را به جهان عرضه میکند؛ اما ما میخواهیم بگوییم که “من صحیح هستم و تو اشتباه”.
همهی عناصر جهان به همان شکلی که هستند حضور پیدا میکنند. حاضر و ساکت و ناظر بر اعمال خود بودن آرامشی گسترده و خلاقیتی بیانتها نصیبمان میکند.
جهان دیگر نیاز به هرآنچه که حقیقت ما هست به شکلی خلاقانه دارد.
ما دیگر نمیتوانیم کتابها، جملات و دانشی که تا به امروز در ذهن خود تلنبار کردهایم را به نسل آینده انتقال دهیم.
برای تئاتر میگویم و با کلیدواژهی “زندگی” شروع کردم؛ زیرا تئاتر هم آینهی زندگی ماست و یقیناً از این تغییرات مستثنا نیست.
هیچ مسیر و حضوری نباید مستثنا از این تغییر بزرگ جهانی باشد.
در همین جایی که هستیم دست و پا زدن و غرق شدن و عذاب کشیدن روزی به سر میرسد و برخلاف فیلمهایی که تا به امروز ساخته شده و هر یک آیندهی جهان را به شکلی وحشیانه خشمگین و ناامید متصور شدهاند، من این تصور را دارم که یک روز همهی ما به خودمان میآییم و به خود مینگریم و جهان متحول میشود و از این ناامیدی نجات پیدا میکند؛ زیرا فرکانسهای بالا را در خود و اطرافیانم احساس میکنم و میبینم.
متفکر نما های چیره دست
چرا در تئاتر عدهای را داریم که تا حرف از نگرش و فرمی تازه می شود راه مخالفت پیش می گیرند ؟
در وهله اول هر مخالفتی باید در گفتوگویی شکل بگیرد و در حالتی که هر دو طرف گفتوگو نقدپذیر و تردیدپذیر باشند و برای مشکلات پیشنهادی ارائه شود.
اگر ما از مسالهای ناراحت هستیم، چگونه میتوانیم پیشنهادی برای آن نداشته باشیم؟ هرکس پیشنهادش با دیگری متفاوت است و قرار است که تمام این تفاوتها را بپذیریم و در کنار هم و با وجود همهی این تفاوتها زندگی کنیم. ما به تفاوتهای همدیگر نیاز داریم و همین تفاوتها اسباب تکامل ما را فراهم میسازند .
ما بها سنگین و سختی را پرداخته ایم تا به دیگری بفهمانیم که باید شبیه ما باشد تا مقبول جامعه شود.
من اما از تفاوتها لذت میبرم. رنگ موهای من مشکیست و شما موهایی طلایی رنگ داری و من از این تفاوت لذت میبرم.
لذت میبرم از اینکه کسی در جهان وجود دارد و رنگ موهایش متفاوت از رنگ موهای من است.
این تفاوت برای من زیباست.
پس چرا نمیپذیریم مانند آن زمان که سینما متولد شد و به عنوان یک مدیوم نوظهور در دسترس مردم قرار گرفت باز هم ممکن است این پیشآمد تکرار شود؟
به جای مخالفت و مقاومت بپذیریم که هر آنچه در دنیا هست میتواند به ما کمک کند در مسیرهای شخصی متفاوتمان.
اما در پاسخ به این سوال که چرا تئاترِ ما – به آن معنایی که در ذهن ما هست – پیشرفت نکرده، باید گفت قطعاً اجراها و نمایشهای زیادی موجود است که با کیفیت مقبولی تولید میشوند؛ اما برای جواب به این نارضایتی از پیشرفت نکردن نسبت به مثلاً تئاتر فلان کشور لازم است برگردیم به گذشته که همیشه مدعی بودهایم در آن دوران ما خیلی چیزها داشتیم اما این پرسش که حالا چه داریم و چه میکنیم ضروریتر است.
کشورهای دیگر از چیزهایی که نداشتند! چیزهایی را خلق کردند و با قبول دیگری و تقلا و تلاش بسیار برای خودشان تاریخی نوشتند.
ما همان تاریخ و اساطیری را که داشتیم فراموش کرده و محو تصاویر رویاگونه شبکههای مختلف غرب هستیم، در صورتی که شرق فرهنگ غنی و بسیار والایی داشته.
من درمورد صحیح یا غلط بودن شرق و غرب نظری نمیدهم.
مساله این است که آنها در هر لحظه قدمی بر داشته اند و آن را به ثمر رسانده اند .
من به عنوان نمونهای از نسل جوان تئاتر که همیشه در حال ابراز نگرانی هستم:
“اساتید ما این کارها را انجام میدهند.”
یا
“آیا آن کارها را انجام نمیدهند”
یا
“ما از هیچچیز راضی نیستیم”
و صحبت های اینچنینی.
آیا کسی هست که از ما بپرسد خودِ ما چه عملی انجام دادهایم و چه کارهایی برای بهبودی شرایط انجام میدهیم؟
دوستی گفت که نسل قبل به جوانان اجازهی کار کردن و رشد یافتن در این فضا را نمیدهند.
صدالبته که اگر دلسوزی و همیاری نسل قبل وجود داشته باشد، سرعت پیشرفت ما چشمگیرتر از هماکنون است؛ اما این را قبول نمیکنم که تمام محدودیتها برآیند یک مشکل است و راه دیگری برای پیشرفت نیست.
ما (نسل جدید) هم برای رفع مشکلات پیشنهاد و پاسخی نداریم، چون در دنیای درونی و شخصی خود گیر کردهایم. اگر فلان گروه اجازه کار کردن با گروههای دیگر را نمیدهد، این مسئله باید از دیدگاه حرفهای بررسی شود.
اما اگر این عدم همکاری به واسطهی تنگنظری و به دلیل خصومتهای شخصی وجود دارد، پس باید شاهد آسیب عظیمی باشیم که توانایی نسل جوان را منکوب میکند.
وقتی بعد از تمام شدن دوره دوسالهی بازیگری، استاد سوگلی خودش را انتخاب میکند و تمام توجهها نصیب همان یکنفر میشود، در صورتیکه تمام هنرجویان فعال و در حال تلاش هستند و پتانسیل کار کردن در سِمتهای مختلف را دارند، آیا نباید منتظر این واقعه باشیم که اکثر آنها دلسرد شده و دیگر از فعالیت دست بکشند؟ اما اگر به تمام آنها یکسان میدان داده شود، ممکن است نسلی با قوت و قدرت استثنایی بهوجود آید که تاریخساز شود.
کسی دیگر میگفت:
“همه آنها به دنبال پول هستند”
در جواب یک مثال ساده میآورم. همانطور که یک نجار کار خود را با دقت و ظرافت زیادی انجام میدهد و در قبال این انرژی و محصول هنرمندانهای که عرضه
کرده، هزینه دریافت میکند، در کار ما هم همین روند وجود دارد.
چرا ما گاهی غرق در دنیای انزوا هستیم، اینکه من این کار را انجام میدهم و هدفی والا دارم و در قبال آن به هیچوجه به مادیات نمیاندیشم؟
اگر عقیدهمان این است که پول کثیف و چرک کف دست است، آیا از خود پرسیدهایم چه کسانی این تفکر را در ذهن ما کاشتهاند؟ همانهایی که با تمام وجود در پی ذخیرهسازی منابع بیشتر و به ارث گذاشتن اینها برای نوادگانشان هستند!
پول کثیف نیست و ما برای داشتهها و نداشتههایمان، آنرا مبادله میکنیم تا در آسایش بتوانیم آرامشمان را با یکدیگر قسمت کنیم.
اما زمانی که حرص و آز جای برطرف کردن نیازها را میگیرد – حال در هر حرفه ای هم که باشد – به حتم کسانی را میرنجاند.
چه انسانهای بزرگی که در زمینه هنر فعالیت میکردند و هم حرفی برای گفتن داشتند هم در طلب کیفیتی ارزشمند بودند، اما همیشه نیازمند نان شبشان بودند.
ما متفکر نما های چیره دست هستیم.
خودمان را از انسان ها بالاتر و دور میدانیم و متقابلاً دیگران هم همین حس را دارند.
هر زمان که کسی به من گفته است ” شما هنرمندان فقط ….. ” این سوال برایم پیش آمده که آیا ما از جای دیگری روی زمین افتادهایم؟!
ما با همین هنری که میدانیم عشقمان را با دیگران تقسیم میکنیم و قرار است از این راه بتوانیم زندگی خودمان را تامین کنیم. تا چه زمانی این امکان وجود دارد که هنرمند برای تامین معاش خود مجبور به اشتغال در حوزهای غیرمرتبط با هنرش جان بکند؟
کسی دیگر میگوید:”اینکه تئاتر دیده نمیشود، همهاش زیر سر سیاستهای دولتهاست”. مساله را باید در تمام جوانب سنجید و پیشروی یکجانبه جواب نمیدهد.
قطعاً یکسری سیاستگذاریهای دولتی تاثیرگذار در شرایط فعلی هستند اما باید قبول کرد که اگر یکبار تلاش هنریمان به بنبست ارشاد رسید و رد شدیم، نباید دست از تلاش بکشیم که این کنش منفعلانه موجب یاس و ناامیدی در فرد میشود.
این مشکلات همیشه بودهاند اما در همین شرایط بودهاند آثاری که خوش درخشیدهاند و حرف دل هنرمند را هم بیان کردهاند.
سرمنشا تمامی این خصومتها در جهان درونی من هست؛ جهانیکه پاهای مرا با زنجیرهایی گران بسته و شوق حرکت و در جریان بودن را از من گرفته است.
بحث دیگری هم هست: ” کسانی کار میکنند که صلاحیت کار کردن ندارند!” چه کسی میتواند و حق این را دارد که صلاحیت کار کردن یک انسان در دنیا را تشخیص دهد؟
اگر فلان هنرمند اثری را خلق و عرضه میکند که باکیفیت نیست، پیشنهاد شما چیست؟
تولید کردن را متوقف کند و به دانشاندوزی رو آورد؟ خود این هنرمند و اثرش محصول خلق دیگران هستند.
به نظر من آن شخص با تولید کردن و آزمون و خطا میتواند به جهان درون خود پی ببرد و به مرور به باکیفیتترین شکل خودش نزدیک شود.
چیزی باید خلق شود، منتشر شود، نقد بشود، تمجید بشنود تا در نهایت کاستیها و نقاط قوت خود را درک و در جهت بهبود آنها در آثار بعدی تلاش کند.
تا روزی که به جای یاری کردن، با دستی برافراخته با دیگری روبهرو شویم، تخم تنگنظری را در اجتماع میپراکنیم و خودِ گذشتهمان را فراموش میکنیم. مگر ما از بدو تولد خالقانی زبردست بودیم؟
همراهان زیادی داشتم که با اشتیاق فراوان وارد بستر و گسترهی مورد علاقهشان شدند، اما امروز به ناله میگویند که:
“کسی پیگیر ما نیست. مکانی برای ابراز خود و هنرمان را در اختیار نداریم”
بیشک ما گروههای مختلفی داریم که سالها فقط با اعضا گروه خودشان کار کردهاند .ما چطور ؟! ما تابهحال با آنها گفتوگویی شکل دادهایم تا دلیل این امر را جویا شویم؟
اما وقتی کسی از پشت میزش بلند نمیشود و مدام شعار میدهد که “جوانان باید به میدان آیند” چه کاری میتوان انجام داد؟
من اگر فقط به درخت روبهرو خیره شوم، از دیدن جنگل پشت سر محروم مانده ام .
تغذیه کردن از افکار تکراری ریشههای من را پوسیده خواهد کرد.
پس از دنیای پوسیده و مهجور خود جدا می شوم و دنیاهای دیگری را تجربه می کنم. در مسیر تئاتر هیچکس پیامبر من و شما نیست و هر تجربهی تازهای ما را با کشف و شهودی تازهتر آشنا میسازد.
بارها در خلوت خود و در تجمعهایمان ابراز کردیم:“کاش اتفاقی در جهان رخ دهد که همه آدمها متوجه اتصال عمیقشان به یکدیگر شوند، اینکه همه ما یکی هستیم”
با آمدن کرونا، این خواسته پاسخ داده شد.
حال ما سکون و گندیدن را برمیگزینیم یا حرکت مدام و کاشف شدن را؟
در فضای مجازی با متنی مواجه شدم که اینگونه شروع میشد:”جامعه تئاتری غمگین است”. کدامیک از اقشار و اصناف جامعه غصه و نگرانی در دل ندارند؟ بیایید فاصلهها را برداریم و یکصدا با هم بگوییم: “ما غمگین هستیم”. چون دیگر هیچکدام از این اسامی و عناوین که زیرشان جا خشک کردهایم به ما کمکی نمیکند. چرا متصور بودیم که عوام به هنرمندان نیاز دارند؟ و چه کسی گفته است که هنرمندان برای مردم هستند؟ هنرمندان نه برای مردم، بلکه با مردم و همراه آنها هستند .
سخن آخر:
در دنیایی که دیگر کسی به مدرسه نمیرود، فروش کیف دانشآموزی به کار نمیآید. حال که راویانِ ما روز به روز جان میدهند، ما نیاز به قصهای تازه و قصهگوهایی داریم که کاشف تمامعیار تن و ذهن خود بوده و در مسیر آگاهی و نور قدم برمیدارند .
“!Hey teacher leave those kids alone”
به معلم درونم این نوید را می دهم که دیگر تنها خودش دانشآموز خویش است .
متفکر نما های چیره دست
نوشته از یاسمین محمودی